وارد ایستگاه راهآهن که شدم صدای سوت قطار رو شنیدم اما باور نمیکردم قطار من باشه! این واقعیتی است که منِ نگارندهی این مطلب با آن مواجه شدم و در اینجا قصد دارم این تجربه جاماندن از قطار و چند تجربه دیگر جاماندن خود و همسفرانم از قطارهای مختلف را برایتان بازگو کنم.
تجربه اول: حرکت قطار از جلوی چشمام
سالها پیش بلیت قطار تهران کرمان را خریده بودم تا راهی کرمان و از آنجا کلوتهای شهداد بشوم. این اولین تجربه دوران نوجوانی من بعد از سفرهای قطاری کودکی همراه با خانواده به مشهد بود.
بلیت من ساعت ۱۹ بود و من به نحوی برنامهریزی کرده بودم که ده دقیقه زودتر به میدان راهآهن تهران برسم و اتفاقا درست ده دقیقه به هفت عصر بود که در میدان راهآهن از تاکسی پیاده شدم. بدون عجله و با تصور این که همهچیز طبق زمانبندی پیش میرود کوله سفر را به پشت انداختم و قدمزنان به سمت ایستگاه راهآهن حرکت کردم. از فروشگاه داخل ایستگاه یک بسته آدامس خریدم و به گیت کنترل بلیت رسیدم. کوله را زمین گذاشتم، بلیت و کارت شناسایی را درآوردم و تحویل خانم کنترلچی دادم. با تعجب نگاهی به من کرد و گفت قطار ۷ کرمان رفت که! من متعجب نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم: «هنوز دو دقیقه به ساعت هفت باقیمونده». همون لحظه صدای بوق قطار اومد من دوان دوان از پلهها به پایین و کنار ریل میدویدم و قطار جلوی چشمانم حرکت میکرد!
تصور من از حرکت قطار چیزی شبیه به حرکت اتوبوس بود که حداقل چند دقیقه تاخیر دارد یا حداقل مسافران جامانده را صدا میزنند.
تجربه دوم: فقط صدای سوت قطار رو شنیدم!
در اولین تجربه متوجه شدم که از میدان راهآهن تا سوارشدن به قطار، حداقل ۱۰ دقیقه زمان نیاز دارم. این بود که ۱۰ دقیقه دیگر به پیشبینی سفر قبلی اضافه کردم و برای رسیدن به قطار تهران طبس ساعت ۱۷:۴۰ به راه افتادم. به یاد دارم که روز سهشنبه بود و ۳ روز آخر هفته تعطیل بود. ترس قبلی باعث شد که کمی زودتر از خانه بیرون بزنم و طبق زمانبندی خودم باید ساعت ۱۷:۲۰ به میدان راهآهن میرسیدم.
اما عصر آن روز نیمه دوم آذرماه بارانی از آب درآمد و در بین راه به ترافیک برخورد کردم. هر چه شدت باران بیشتر میشد ماشینها سنگینتر میشدند و از جایشان تکان نمیخوردند. آن روزها تونل توحید تازه افتتاح شده بود و عملا درون تونل گیر کرده بودیم. ناگهان فکری به ذهنم رسید که به محض خروج از تونل، از تاکسی پیاده شده و با موتور بروم که سریعتر برسم. با یکی از پیکهای موتوری به توافق رسیدم و خیالم رو راحت کرد که حتما میرسونمت! دیگه تصور کنید که با ترک آقای موتورسوار چه تجربههایی داشتم از لایی کشیدن و پیچیدن جلوی ماشینها گرفته تا سرعت بالا اون هم زیر بارون! دردسرتون ندم که نزدیکی جوادیه بودیم که سرعت بالا و زمین لغزنده دست به دست هم داد که نقش بر زمین بشیم.
خوشبختانه این حادثه به خیر گذشت و کسی آسیبی ندید اما تا خودمون رو جمع و جور کردیم به ایستگاه راهآهن رسیدیم، ساعت ۱۷:۴۰ شده بود و این بار صدای بوق قطار را در ورودی ایستگاه شنیدم!
تجربه سوم: نرسیدن به ایستگاه بعدی
دو تجربه سخت و ناکام اول باعث شد که متوجه بشم یکی از معدود کارهایی که در ایران سر ساعت انجام میشود همین حرکت قطارهاست. به همین دلیل دیگه برای رسیدن به ایستگاه راهآهن تمام جوانب و موارد پیشبینی نشده را لحاظ میکردم.
در یکی از سفرهای گروهی که قرار بود از تهران راهی بندرعباس شویم، یکی از همسفران وقتی به ایستگاه رسید که رییس قطار دستور حرکت داده بود. با دوستان همفکری کردیم و با چک کردن مسیر و ایستگاههای بینراه، به این نتیجه رسیدیم که اگر دوستمان همزمان با ما به سمت ایستگاه فرودگاه امام حرکت کند، به ما میرسد. همین کار را هم کردیم و اتفاقا دوست ما هم به موقع رسید اما مشکل این بود که از اتوبان تابلوی ایستگاه را میدید ولی راهی به داخل ایستگاه پیدا نکرد! بعدها که تجربه بیشتری پیدا کردیم متوجه شدیم که تقریبا تمام ایستگاههای بینراهی که داخل شهرها نیستند، شرایط مشابهی دارند. تنها در صورتی میتوان به راحتی وارد ایستگاه شد که حداقل یکبار آن مسیر را آمده باشید.
تجربه چهارم: رسیدن در نیمه راه
در سفری دیگر به بندرعباس یک گروه از دوستان قرار بود از کرج به تهران بیایند و با هم سوار قطار شویم. ساعت حرکت قطار ۱۵:۳۰ بود اما دوست کرجی ما که بلیت بقیه دیگران را هم در دست داشت، تصور کرده بود که ساعت حرکت قطار ۵:۳۰ یا به عبارتی ۱۷:۳۰ است. ساعت ۱۵ که با او تماس گرفتم خیلی خونسرد در منزل نشسته بود و تازه متوجه اشتباه خود شد.
تجربه نرسیدن دوستمون در سفر قبلی به ایستگاه فرودگاه امام باعث شد که از ابتدا با رئیس قطار مشورت کنیم و اولین ایستگاه ممکن برای رسیدن دوستان ما، کاشان شد. اما به طرز عجیبی با وجود توقف نیمساعته در ایستگاه کاشان، از آنجایی که ایستگاه راهآهن کاشان در خارج شهر بود، دوستان ما به این ایستگاه نرسیدند. اینطور که مشخص بود سرعت قطار در مسیر تهران تا کاشان بیشتر از چیزی بود که ما تصور میکردیم.
در نهایت دوستان ما در یکسوم میانی راه یعنی ایستگاه یزد به قطار رسیدند و با پرداخت هزینه بسیار، اشتباه خودشان را در خواندن ساعت بلیت جبران کردند.